Pseudo


Monday, September 30, 2002

● يه بار مي خوايم به يكي از وعده ها كه گفتيم عمل كنيم ...اون هم
در مورده پاراسلوس من قبلا گفته بودم كه اين بابا حرفهاش
اوهام واقعيه و جوري به دنيا نگاه مي كنه كه انگار اصلا تو باغ نيست
اما با همه ي اين حرفها سخنانش خيلي با حسيات آدم سازگاره...
اسم اصليش philip theoph rastus bombast hohenheim)1493-1541 هستش
كلمه ي bombast به معني گزافه گويي از اسم همين اقا گرفته شده...
طرف دكتر بوده واسه ي همين معتقد بوده حقيقت اصلي يا اولي اون مفهوميه
باهاش بشه در طبيعت تغيير ايجاد كرد..." آنچه كه دست بتواند ددر خود گيرد و آنجه
كه چشم آنرا ببيند درك كامل است ، علوم خفي صرفا مولد ايمانند" پس...:
"نانوا و شراب ساز نيز كيمياگرند...چرا كه حقيقت خفي ار حقيقت حسي
جدا نيستند بلكه مكملند..."اين بابا به جهان اكبر يا تمام محيط اطراف ما
و جهان اصغر يعني بدن و خود ما معتقد بود و بطور تلويحي خداوند رو در
مفهوم جهان اكبر بيان مي كرد و براي هر دو برابري خاصي قايل است...
"من زير خدا در ديوان او...خدا زير من در ديوان من..." ممكنه اين حرف
در ظاهر نوعي غرور كفر آميز رو نشون بده اما در اصل نوعي والا مقام
كردن همزمان رو نشون ميده چرا كه اصل يگانگي جهان رو هدف عاليه ي
طب ميدونه..."گرداندن جهان اكبر به جهان اصغر..." در هر حال به پيوستگي اين
دو جهان اعتقاد داره....يه جمله ازش ميگم تا تمومش كنيم...:
انديشه ها ازادند و تابع هيچ قانوني نيستند.آزادي انسان متكي به آنهاست و آنها بر
فراز نور طبيعت خيمه زده اند زيرا انديشه ها به نيروي خلاقي جان ميدهند كه
نه عنصري است و نه كوكبي...چون كسي ابداع چيزي را به عهده گيرد ؛گويي
آسماني جديد برقرار مي سازد...و كاري كه مي خواهد خلق كند از آن آسمان در او
مي تراود...زيرا عظمت انسان از آسمان و زمين بيشتر است....



> ........................................................................................

Sunday, September 29, 2002

● jjpijoihfogihfdozifhogih oidh goifh[odifhgkjhkjhkcvjbhkzjhf
e9wu&*^%&^( 097086)* [=
f-9uwE_ 9u djoISDHJgihodg dfoi)*(&047 )(*dG09 IOIGOS8 9W
OCVHOSIHOVI
SFPIH0978-W987R SH09409WG SO
SDPGJS9U-0USPIDJHSKFJHGKJDHS-9-59834985-04
9*)(&(*^ *&%&%(*&_(_) Yjhvuf 979 0i
4*(*&(*&9084;LKG
DOKFGO=9098S9DFGOIHOSgj aifjg oijdfgi Df'oiFgihckjvhkzjhvbu dr=9R (g08yf0g8708fb JFHbijhifubhiuf bkjklklbvk
===> E=mc^2

.....na....?!!!


> ........................................................................................

Saturday, September 28, 2002

● مي خواي چرخ بزني...؟
مي خواي هيچ كس نفهمه كه داري چرخ ميزني...؟
مي خواي هر چقدر چرخ زدي باز هم يه چرخ تموم نشه...؟
خيلي ساده اس شعاع دايره اي رو كه چرخ مي زني زياد كن...
زياده زياد...تا همه فكر كنن...داري روي خط مستقيم راه ميري...
اما خودت خوب ميدوني كه داري چرخ ميزني....
اون هم توي يك دايره ي بزرگ....بزرگ...
نكته ي قابل ذكر: بستن چشمها فراموش نشود.


> ........................................................................................

Friday, September 27, 2002

● ديشب رفتيم كنسرت راك گروه "سكوت شرق " رو ديديم برنامه ي
جذابي بود خيلي هم دقيق و پر توان قطعه ها رو زدند...
اما قسمت اول برنامه يككم بوي يكنواختي گرفته بود دليلش
هم نكته اي بود كه من اسمش رو ميذارم عدم اعتماد به نفس تكنيكي
و اين بيماري همه ي كسانيه كه توي سبكهاي غير كلاسيك مي خوان
improvisation انجام بدن دچارش ميشن بطور ساده يعني اينكه شما تكنيكتون خوبه
اما اين موضوع فقط به خودتون ثابت شده و حالا هي گير ميدين تا ديگران هم
اين موضوع رو متوجه بشن...
يادمه چند سال پيش پسر عموم از استراليا
اومده بود ساعتهاي زيادي رو با هم پيانو ميزديم اون jazz organ ميزد
من هم پيانو ،(نخندين ميدونم چيز گندي از آب در مياد....)
يكبار وسط يكي از قطعه ها من دچار همين مشكل شدم شرع كردم به
جينگولك بازي پشت پيانو سعي مي كردم هر چه قدر سريعتر مي تونم نتهاي
كورد اصلي رو پشت هم بزنم...وقتي قطعه تموم شد اون به شوخي گفت شما تو
ايران به اينها ميگين تكنيك؟ گفتم آره گفت اما ما تو استراليا
به اين چيز ها ميگيم show of .
دقيقا همينطوره ! اين حركتهاي بقول بتهوون ماشين وار روي ساز جز يك سري
تگرار بيهوده و سريع چيز ديگه اي نيست...اگه تكنيكتون خوبه سعي كنيد مخفيش
كنيد تا نوازندگيتون بوي يكنواختي نگيره چون تماشاگران چشم هاي تيز بيني دارند...
راستي ديشب ابراهيم خان نبوي هم اومده بودن اينو واسه اين گفتم كه مي دونم
داش ابرام بين بلاگر ها خيلي محبوبيت داره ؛ يكيش خودم...



> ........................................................................................

Thursday, September 26, 2002

>
● اين گربه اينجا چي كار ميكنه ؟ يكي بره بيرونش كنه ...
سگ : راي گيري ميكنيم...
نتيجه : جوجه راي آورد .
چند لحظه بعد...
جوجه اي ديگه در كار نبود .
سگ : خب دوباره راي گيري ميكنيم...
اين بار موش ها زرنگي كردند و تو راي گيري شركت نكردند...


> ........................................................................................

Tuesday, September 24, 2002

● ! I try because I must try

from:tigerwoods


>
● - اينا چيه؟
- اينا تخم دو زرده اس...
- كي كرده؟!
- آقا خروسه


> ........................................................................................

Monday, September 23, 2002

● كوپرنيك حقيقتا تحول عظيمي در سير تفكر بشري بوجود آورده كه
من تا وقتي با پاراسلوس آشنا نبودم به نكته ي بزرگ كشفيات
كوپرنيك فكر نمي كردم...با خودم ميگفتم مثل بقيه ي دانشمندان و كاشفين
كشف كرده كه زمين مركز عالم نيست و زمين مثل بقيه ي نقطه هاي
نوراني توي آسمون يه گوي گرد است...
اما وقتي فلاسفه ي بعد از كوپرنيك رو نگاه مي كردم تازه به اهميت حرفهاي
او پي بردم...
فرض كنيد شما در قرن 14 زندگي مي كنيد و روي زمين به الطبع راه ميريد
وقتي به آسمون نگاه مي كنيد چي تو سر آدم مي ياد؟! جز اينكه اين خاك كه
روش پا ميذاريم يك نقطه ي منحصر بفرده و بقيه ي جهان كه اندكي هم مقعره
پر از يكسري نقاط نورانيه كه اگه خودخواه باشيم فقط براي زينت شبهاي ما
ساخته شده و اگر هم نه...جايگاه خدايانه...
ماترياليست ترين يوناني ها اعتقاد به عناصر اربعه داشتند (آب،باد ،خاك،آتش)
اما قضيه به اينجا ختم نمي شد يوناني ها به عنصر پنجم يعني آتش آسماني كه
در اصل مكمل و تركيب كننده ي اين چهار عنصر بود هم اعتقاد داشتند...
اما بعد از كوپرنيك ملت فهميدند كه بابا اون بالا ها همچين خبري هم نيست...
اين آقاي پاراسلوس حرفهاش اوهام به تمام معناست مجموعه ايست از مسيحيت و
ناتوراليسم(طبيعت گرايي) ، مبالغه و حدسيات و نكات مبهم ، ستون اصلي سخنانش
محسوب ميشه اما ديدگاهش با اينكه غير قابل قبوله اما خيلي زياد به دل ميشينه و
سازگار با حسيات بشريه...
كار رو به جايي رسونده كه ميگه سه عنصر سازنده ي
جهان ...نمك ، گوگرد ، زيبق هستند...(زيبق=جيوه)
حالا تاثير كوپرنيك بيشتر به چشم مياد...



> ........................................................................................

Sunday, September 22, 2002

● خواب به چشم نمي رود ، روز به شب نمي شود...
حزن نگاه از پس هم هيچ به هم نمي شود...
كوه به خاك نشسته است...
روي ِ نگه از كف و سقف هيچ به چشم نمي شود...
رو به دري گذر كنم...چشم به داخل بكشد...
طوطي شكر شكنش لب به لبم جفت كند...
خواهش تن عدم كند ، ساقي مي علم كند...
باده ز زهر پر شود ، شكوه ي تن به در شود...
كوه به كوه مي رسد ، رود به رود مي رسد...
هجرت دريا بكنم ، موج به چشم مي رسد...
سر ز رخم دور كند ، موج نگاه و عشوه اش بر نوك گيسو برسد...
باد چنين چنان كند...باد زگيسو ببرد...قلب به تپش نظر كند....
هجمه ي تن به حد رسد...هجمه ز حد گذر كند...
كشتي دريا ز نفس روي به ساحل نكند...
قايق چوب از پس باد چون به صبا نظر كند...
صبا دمد از ره دور...قايق و چوب به هم زند....تا كه كسي نظر كند...
خواب به چشم نمي رود...خواب ز چشم مي رود...
شب به سحر نمي شود...
شكوه كجا كنم چرا ؟ خواب به خواب مي رود...


>
● شمال هم شمال هاي جديد......


> ........................................................................................

Thursday, September 19, 2002

● گفتم تو چرا دور تر از خواب سرابي...خواب سرابي...
گفتي كه منم با تو وليكن تو نقابي... اما تو نقابي...
فرياد كشيدم تو كجايي ...تو كجايي...
گفتي كه طلب كن تو مرا تا كه بيابي...
فرياد كشيدم...
اين كانال هاي مجهول الهويه مبتذل كه از طريق گردولك ميشه ديدشون
گاهي اوقات يه چيزهايي مي ذارن آدم و مي برن تو عالم خودش...
اجراي زنده ي اين آهنگ داريوش چه قدر مي تونه محشر باشه...
اين هههووووااااا....


>
● امروز روز score گيريه ...اين كار يعني مار غاشيه يعني آتش دوزخ
يعني پل صراط براي گلف باز ها...اين اولين باريه كه
اين كار روي من قرار انجام بشه...مي ترسم....
من هميشه از امتحان مي ترسم...از هر امتحاني مي ترسم...
اگه گند زدم سعي ميكنم سوق الجيش قضيه رو به سمت لودگي و شوخي
سوق بدم تا بوش در نياد خب به بر حال اين تنها كاريه كه ما تو زمين
گلف خوب بلديم...آخه تمرينم تو اين موضوع زياده...


>
● كار هاي بزرگ رو لزوما آدمهاي بزرگ انجام ندادند.
دنيا روي دستان موجودات كوچكي مي گردد.
قوانين كهكشان با قوانين ساده اي قابل توضيح اند.
اين حرفها هيچ نكته اي در بر ندارند فقط اين مطلب
رو مي رسونه كه ما جاي چيزهاي بزرگ و كوچيك رو گاهي با هم عوض مي كنيم...


> ........................................................................................

Wednesday, September 18, 2002

● چه جالب خبر دار شديم عراق با بازگشت بازرسان سازمان ملل
موافقت كرده...سياست عنكبوتي كه ميگن اينه ها...
يادتونه قبل از جنگ خليج فارس unscom راهي عراق شد قبل
از ريچارد باتلر(butler) يه نظامي جوان استراليايي رئيس گروه
بود و به خاطر اينكه معتقد بود unscom صرفا براي C.I.A&
Intelligence service كار ميكنه استعفاء داد و خيلي سريع باتلر
به جاي اون اومد ، بعدها كاملا به طور رسمي بيان شد كه unscom
بدون كمك اين سازمانهاي جاسوسي و بدون نقشه هاي دقيق اونها
نخواهد تونست كاري از پيش ببره كه قردادي رسمي بين unscom
و اين دو سازمان برقرار شد اين در حالي بود كه گروههاي مستقر در
عراق تمامي اطلاعات رو مستقيما به آمريكا ارسال مي كردند
باتلر به اين موضوع شكايتي نمي كرد...پس خيلي ساده هيچ منبعي
فشاري هم مبني بر استعفاء به باتلر وارد نمي كرد...
در كمتر از شش ماه بعد از بن بست مذاكرات unscom با عراق
در طي جنگ خليج فارس غربي ها دقيقا همون مكانهايي رو موشك زدند
كه unscom در گزارشها ي خودش عنوان كرده بود...!!
و در اصل اين دو سازمان هيچگاه بدون چشم داشت براي سازمان
ملل كار نمي كنند...و سازمان ملل هم بدون كمك اونها نمي تونه جستجو
هاي دقيقي در عراق انجام بده...
حالا
با توجه به اينكه بي پدر مادر تر از اينگليسها آمريكايي ها هستند و بالعكس
و اينكه هر لحظه ممكنه يكي از اون بمباران هاي روزانه ي عراق توسط
شكاري بمب افكنها اين دو كشور به يك حمله ي سراسري تبديل بشه...
شايد عراق فقط بتونه وجود بازرسان سازمان ملل در كشورش رو
يك دليل براي عدم حمله به كشورش بدونه و خارج شدن فوري اونها از عراق
رو زنگ خطري دقيق براي شروع جنگ بدونه...
اما قضيه در هرحال به يك تف سر بالا شبيه شده...براي هر دو طرف...
چون به هر حال آمريكايي ها گفتن خلع سلاح عراق فقط يكي
از هفت مورديه كه عراق بايد بهش عمل كنه...
و اين مسئله به يك بي منطقي و افسار گسيختگي نياز داره كه اين كار رو آمريكاي ها
خوب بلدند...

اينجاست كه نه راه پس هست نه پيش...
اگه بازرسان وارد عراق بشوند جنگ به تعويق ميفته اما تمام اطلاعات نظامي
عراق لو رفته...
اگر هم وارد نشوند شروع حمله از هفته شمار به روز شمار تبديل ميشه...

كدوم بيشتر به نفع عراقه ؟؟!!



>


اين عكس از يكي از اقامتگاههاي اسراي جنگي در بالكان گرفته شده...
اون سيگار...اون چهره ي برگشته...كت شلوار شيك...



> ........................................................................................

Tuesday, September 17, 2002

● باز هم اين آقاي simond dicksee از انگليس تشريف آوردند ايران
قرار تيم ملي گلف ايران در طي يك ماه آينده براي مسابقات مالزي اعزام بشه
خدا كنه يه رتبه اي چيزي بيارند اما چه فايده...تيم تيم بزرگسالانه واسه همين
جوانها رو نمي برنند...امامسئله ي اساسي در جاي ديگه است اولا اينكه چرا
اين مربي براي تيم جوانان كار نمي كنه ؟ در ثاني چرا تيم ايران توي بازيهاي
تيمي قراره شركت كنه...اين در حاليه كه انگيزه ي بازيكنان خوب به خاطر
ناهماهنگيه تيم بسيار كمه...نكته ي خيلي خنده دار اينه كه براي انتخاب تيم اصلا
مسابقه اي انجام نشده...!! چون تعداد بازيكنان خوب تهراني بيشتر از مسجد سليمانه
واسه همين يه تعداد مشخص بايد از مسجد سليمان باشن حالا بازيشون خوبه يا نه
بماند(راستش بازيشون خوبه اما براي زمينهاي ايران كه درياچه و بانكر(توده ي شني)
كم داره اما براي مسابقات جهاني نه...)يه مسئله ي ديگه هم هست بازيكنهاي خوب
چون بازي ها تيمي برگزار ميشه احساس ميكنن حقشون خورده ميشه...
(چون امتيازات همه با هم جمع ميشه بعد محاسبه ميشه...)
اما تيم ايران ممكنه در مسابقات انفرادي صاحب رتبه بشه...





>
● شعبده بازي خرگوش از كلاه در آورد...
حاضران كف نزدند.
يك روباه در آورد ...
باز هم كسي تشويق نكرد.
به نشانه ي قهر خواست كه صحنه رو ترك كنه ،در همين حين كه پشتش رو
به ميز كرد...روباه رفت و خرگوش رو خورد...
حاضران ساعتها كف زدند...!!!


> ........................................................................................

Monday, September 16, 2002

● خط اول رو ميارم روي صفحه ي كاغذ.
خب...حالا خط دوم.
خط سوم رو هم كه نوشتم.
اينم از خط چهارم.
خودتون و آماده كنيد كه به احتمال قوي خط بعدي خط ششم خواهد بود.
و حالا اين شما و اين هم خط ششم.
براي امروز هفت خط كافيه.
نتيجه گيري منطقي:نوشتن خيلي كار ساده ايه.
نتيجه گيري بيشتر منطقي:هر كدوم از ما توانايي نوشتن حد اقل هفت خط رو داريم.
نتيجه گيري غير منطقي: {بدليل غير منطقي بودن چاپ نشد}.
نتيجه گيري امپرسيونيستي : خود نوشتن مي تونه يه موضوعي باشه براي نوشتن.
نتيجه گيري بلاگدارانه : بيش از دوهزار بلاگ فارسي وجود دارد كه تنها حدود صد عدد به روز هستند .
نتيجه گيري روانكاوانه :همه ي ما از سايق انتشارلبريز مي باشيم اين
غريزه از صورت بيرون دادن يك ماده ي فيزيكي از بدن تا تصنيف يك اثر
هنري متغير مي باشد.
نتيجه گيري رفتار شناسانه:در ارگاسم مرد ها منقبض مي شوند ، زنها منتشر.
تيجه گيري دندانپزشكانه : كماكان گزيلوكايين بزن تا كامروا شوي.


>
● اي كه از عسل شيرين تري...
شيرين خورمت يا با عسل؟


>
مصاحبه ي آقا هودر...خوب حرف زده ...خوووب...


> ........................................................................................

Saturday, September 14, 2002

● تو سنگ نوردي مي گن هميشه بايد سه تا تكيه گاه همزمان داشته باشين
دو پا و يك دست ...اما...يك تكيه گاه قوي دست شما رو از دوتكيه گاه ديگه
بي نياز ميكنه...


>
● I'm a winner, I'm a sinner
?Do you want my autograph



> ........................................................................................

Friday, September 13, 2002

● سفره ي دل بگسترم بر نگه ساقي مي....
خواب سحر گاه مرا...
چشمه ي سر(به كسر سين) عيان شود بر گذر مثال خويش...
غفلت در خواب تو را...
آتش دل رود به تن بر نگه سير تنت...
خواب سحرگاه چرا؟
چون بكشم دست به سر خم كنم آن شاخه ي سر...
جوشش چشمان مرا...
جمله تنت به يك نظر صورت و سيرت ببرم...
حكمت و آواز چرا؟!
هنر به تن كرده چنين كه من چنين مست شوم...
سخن بيان نطق چرا؟
بر رخ هم تشنه شويم آتش افروخته شويم...
دهان به آتش بزنم هيزم در آتش بكني...
آتش خورشيد كجا؟!
جمله تنت يكي شود عضو ز عضو برننهد...
آن‎‍(كسر نون) تو ام هر چه نظر...
مطرب طبال چرا...؟
خويش چو بستر بنهي فرش كني راه قدم...
پادشهي گذر كند ، سرنكند دور زفرش...
پادشهان رشك برند آنچه بر آن قدم نهند...
فرش ازو بريده است مقصد و مقصود نظر...
راه شود جمله هدف
جمله هدف راه شود
اين پس و واپس بشود...
جمله شوند از پس و پيش...
به ناگهي لب به لبت ، پيش كه ناگه بشوي...
چشم به هم نهاده اي به ناگه آگه بشوي...
مست شوي مست شوم...
چو آگهي مست شوي...
شكر و مستانه شوي...
پادشهت نظر به هم ، چشم به هم نهاده است...
قصر شود عيان زدور...
خنده زني قهقهه اي...
تا كه به قصر آمدي...
روز چو شب سحر كني...
سحر به ياد شب شوي...
تا كه شود دوباره آن...قصر زروي ديده دور...



> ........................................................................................

Thursday, September 12, 2002

● " الاغي كه مي خواهد تمام صنعت نجوم را تباه و نص كتاب را انكار
كند،و فقط هوش خود را نمايش دهد و توجه مردم را بخود جلب كند "

اين حرف رو آقاي مارتين لوتر(1483-1546) در مورد كوپرنيك بيان
فرموده اند.
به اين ميگن رنسانس...هه هه...هيشكي حرف هيشكي رو قبول نداره...


>
● صومعه اي بود از خاك رس و ماسه بدون مستحكم(به كسر كاف)...
عابران تعجب مي كردند...راهبان مي گفتند : اينجا زمينش سفت است
و محكم وبدون لرزه ...صومعه قرنها پا برجا ايستاده بود...
روزي راهبه اي عريان عبادت بر محراب كرد...
كائنان لعنش كردند...و نفرين ابدي براي او خواستند...
فردا سحرگاهان طوفاني عظيم وزيد...زمين به لرزه آمد...
صومعه بر سر كاهن و راهب خراب شد...
آن سحر راهبه زودتر به اميد چشمه از دير خارج شده بود،
هنگام طوفان برهنه درون چشمه اي لميده بود...


> ........................................................................................

Wednesday, September 11, 2002

● اينو از وبلاگ ليلا كش رفتم...:

جكسون براون توي كتابش به پسرش به نام "اندرزهاي زندگي "چيزاي جالبي نوشته كه ديدم خالي از لطف نيست هر بار يسريشو بنويسم
روز تولد ديگران را به خاطر داشته باش*
حداقل سالي يك بار طلوع خورشيد راتماشا كن*
نواختن يك آلت موسيقي را ياد بگير*
دوستان جديد پيدا كن ,اما قديمي ها را از ياد مبر*
دوستهاي قديمي را دوباره تازه كن*
فرصت لذت بردن از خوشيهايت را به بعد موكول نكن*
اشتباه هايت را بپذير*
...
بقيه شو از رواصلش بخونيد...

نوشته نشده توسط rameen


> ........................................................................................

Tuesday, September 10, 2002

● به گذاشته راهي، قدم گذاشتم...
از چشمه نوشيده اي ، نوشيدم...
بر كوفته دري ، كوفتم...
به رفته خانه اي ، رفتم...
به شسته مويي ، شستم دل خويش تا نديده رويي بينم...


>
● امروز روزيه كه عقاب بزرگ عزادار شد...كاري به اينكه
من كيم ؟ اينجا كجاست..؟برج و كي زد..؟ (با لهجه ي قزويني خوانده شود)
نداريم اما مهم اينه 3000 نفر مردند...خيلي ساده مردند...



> ........................................................................................

Monday, September 09, 2002

> ........................................................................................

Sunday, September 08, 2002

● تنهايي...يگانه شيريني بسترم...
و چه پويا گام مي نهد اين تنهايي...
گويي از افريته اي شيطاني به شرابي گوارا بدل مي شود...
و تو اي تنهايي، تو را سخت مي گيرم...
و با تو دالان تو در توي خود را مي جويم...
و هردم كهنه پاره اي از لباسي بيرون مي كشم و خود را مي بينم در آن جامه
و روزهايي را نيز كه براي سپري شدنشان اين جامه نقد شده است...
و تو اي تنهايي...
حلاوتت چنان زبانه مي كشد كه رغبت ماندن نيست...هردم چون خورشيدي
از ابر بيرون مي آيي و نيم چشمت بر من مرا برهنه مي سازد...از گرمايت
بر تن مي سايم كه ابري حجابت مي زند و بادي تند مي وزد...با تني برهنه
بر پشت سنگي مي خزم...
آه...تو اي تنهايي...
براي تو جنگيده ام.. سالها...صبر كرده ام...قرنها...گشته ام بي تو و با تو...شبها...
و حال تو اين باران را قطره قطره
بر سر من مي چكاني...؟!
بشكن...اين سد را بشكن...اين حصار را بشكن...و مرا در سيلاب آبهاي
خروشانت غرق ساز...
و تو...تو اي تنهايي...
تو همان مني...با من...
همان آيينه اي در من...
مي چينمت...با دقت...
و تو آن دمي ، همان دم كه توان تغييرش دارم...چون تو همه مني...
لبريز از من...
اي تنهايي...


>
● بسيار عالي...!
اينو مي گم
آرامش ، اعتماد به نفس ، رضايت دروني ، همبستگي همه ي انسانها ...
هيچ انساني گناهكار نيست
هيچ انساني كاري نكرده تا از خودش شرمسار باشه
تو هيچ گناهي مرتكب نشدي كه من مرتكب نشده باشم...
كه ما مرتكب نشده باشيم...پس چيزي براي دفن در دنياي خصوصي نداريم...
...
ممنون از هودر


> ........................................................................................

Saturday, September 07, 2002

● joe satriani , eric johnson & steve vai
GOING DOWN
ya,,,,they make me go down
هي گفتم بسه...گفتم چهار نفريم دو تا روسي سياه بسه...هي باز كردين...
bang...bang...bang...I
حالا خوب شد صبح نمي تونستيم گردنمون و از درد تكون بديم...


>
● صورتگري را كار صورتك سازي پيش آمد،گفتند صورتكي خواهيم
كه نقش زن باشد...درخت تاكي نقش زد...
گفتند صورتك خواهيم كه مرد باشد...خوشه اي رسيده بر آن كشيد...
گفتند آن كش كه هم بر زن خورد و هم بر مرد...
باغباني كشيد بر پاي درخت...
گفتند تو كه چنين نكته داني...نقشي بكش براي كودك...
گفت تاك دانم ، خوشه ي انگور دانم ، باغبان دانم...
اما باغباني ندانم...


>
● تو را خواهم رودابه...
تو را خواهم نه آنچه خودي...
تو را خواهم رودابه كه از زال من بارور شوي...
تو را خواهم رودابه...
تو را خواهم كه رستم زايي...
تو را خواهم رودابه كه رستم ، مست زايي...
تو را خواهم مستانه زايي...
تو را مادر رستم ، مست ، آبستن خواهم...
آنچه هستي نخواهم ،آنچه توانش داري خواهم...
رودابگي...



> ........................................................................................

Friday, September 06, 2002

● آقا نا مرديه...دبير هنوز دستش چفت نشده بود...
آقا اين فدراسيون جهاني از روس ها پول گرفته...آخه اين كه كشتي نشد...
چند لحظه بعد...
به هر حال فدراسيون جهانيه الكي كه نيست...كلي آدم وارد توش هستند...
دبير خيلي هم درست برد دستش هم درد نكنه...
اما عجب كشتي اي بود ما كه اينجا از بس جيغ زديم گلومون گرفت...


>
● همه نام مارتين لوتر رو شنيدند اما اراسموس كمتر براي كسي آشناست؛
مطمئنم كه خود لوتر هم چنين فكري رو نمي كرد...هميشه ارتباط ذهني اين دو
نفر با وجودي كه تفاوت سني زيادي ندارند براي من حكم ارتباط پدر و پسر رو
داره چرا كه لوتر شايد غير فيلسوف ترين مبارز تاريخ بود،
كسي كه استدلال هاش در مورد جبر و اختيار هيچ نكته ي استواري نداره و به
طور نظري به جبر اعتقاد داره اما عملا بر عكس عمل مي كنه و اعتقاد
به جبر فقط به خاطر مخالفت با كليسا براش مهمه...در كتاب
de servo arbitrio (اراده ي در بند) كاملا به اين عدم برابري خودش با
اراسموس اذعان مي كنه اما مثل يك كودك استدلالهاي او رو رد مي كنه...
استدلاهاي لوتر انقدر در باب جهانبيني تو خاليه كه به نظرم قبول عقايد
كوپرنيك در آلمان پروتستان فقط به خاطر خلع موجود بوده و نه شكل صوري
تفاوتش با گاليله..
اما اراسموس كسيكه به يك ميانه روي فلسفي رو آورده،اوايل همگام با لوتر
سخن ميگه اما وقتي زياده روي و بي منطقي او رو مي بينه كتاب
de libre arbitrio (اراده ي آزاد) رو مي نويسه كه كتاب لوتر جوابيه ي
همين كتاب است،كسي كه اگر رسالات قوي او نبود به هيچ روي لوتر به
ايده هاي خودش براي نظراتش دست نمي يافت،نويسنده اي توانا در فصاحت
و استدلال و به قول مخالفانش شيطاني زيرك وهزار چهره...
دوست دارم در مورد اين دو نفر خيلي بيشتر بنويسم بخصوص اين دو كتاب؛
آينده آينده...بيشتر خواهم نوشت...(كسي يادشه من چقدر مطلب رو به آينده
پاس دادم..؟)
اما باز هم يك سوال اساسي:چرا مردم به نوشته هايي با استدلال كمتر اما آتشين
علاقه ي بيشتري نشان ميدهند؟




> ........................................................................................

Thursday, September 05, 2002

● گويند عارفه اي به كوير روان بود...
در راه مي گفت راز كوير دانستم و آبستني حرام...
بر كوير نشست چهل روز‏...بيش نشست چهل ماه...
راز كوير بر او آشكار شد؛ بر پوست ماري آنرا نوشت به جاي خود
گذاشت و برگشت...
در راه از تنها چوپاني كه ديد آبستن شد.



> ........................................................................................

Wednesday, September 04, 2002

● ملودي آهنگ spain از chick corea توسط خودش در بسياري
از كارهاش به عنوان يك پايه ي قوي براي improvisation (بداهه)
قرار گرفته و اگر مثل من از تم هاي اسپانيايي خوشتون مياد اين ملودي
مي تونه يك مورد خوب براي كار باشه ويك improvisation ساده اما
كاملا جدي رو اجرا كنيد...كه ديگه بستگي به سليقه ي خودتون داره...
به هر صورت هم كه بخواين قابليت اجرا شدن رو داره و خود chick corea
بصورتهاي آكوستيك، سولو،الكترونيك؛...اون رو اجرا كرده...
نتش رو هم اينجا گذاشتم



> ........................................................................................

Tuesday, September 03, 2002

● بر كوي تو چون عابرم
بر روي تو چون عاشقم
خوابت شود درياي من... رويت شود منظر به چشم...
جام دلت از بر كنم ...
بر روي تو چون عاشقم...
آن راه تو خيال من ...
عشوه به چشم غمز تو...
كار دلم ببر كند ...
خدمت خالق بكنم
شكر نعائم بكنم
بر روي چون عاشقم...
آن دست را گيرم به جان...
چشمه حكايت بكند...روي زوي بريده ام بر زار اشك چشم خويش...
خواب و خيال و وهم جان
دست و لب و پا و زبان
جمله به آن چشم زنم...
بر روي تو چون عاشقم...
به كاروان راهت روم
به لشگري خدمت شوم
بر مقدمت گيسو نهم
بر روي تو چون عاشقم...
كوه به ناخن ببرم...
سنگ به دندان شكنم...
ز استخوان تيري نهم...
تار ز ريشم ببرم...
پاي برهنه بر قلل...
كوير را عريان روم...
بر روي تو چون عاشقم...
عالم سراي خدمتت...
دوزخ زكات قامتت...
بهشتيان حوري حرام...
برزخ شود رضوان زتو...
گشت دو عالم به رهت...
بر روي تو چون عاشقم...
خدمت خيال خلق را...
حكمت حكام حكم را...
جرئت جسوران جرس...
قدرت قديم از قامتت...
كافر ز كار كفر كور...
باران به بوي بادبان...
زين زرعتت زيان زر...
شيري شود شالوده بن...
دوري دلي دريا ي درد...
بهتر بتان بر باغ غم...
روزي رباي رستني...
گويند گمنام گشته اند...

ار زوي تو چون عاشقند....
در كوي تو چرخي زنند...
چرخي زنند ...چرخي زنند...چرخي زنم...
چرخي زنند...چرخي زنند...چرخي زنند...




> ........................................................................................

Monday, September 02, 2002

● توي كتابهاي كوهنوردي هميشه مي نويسند:
كوهپيمايي از مسير دره كوهنوردي نيست.


> ........................................................................................

Sunday, September 01, 2002

فرهاد جمعه فوت شد.
روزگاران را سزا تقرير نيست...
سزا نيست...تقرير...
جمعه ها را سزا تقرير نيست...




>
● مرنجان دلم را كه اين مرغ سركش....
ز بامي كه برخاست مشكل نشيند...


> ........................................................................................

Home

Blogroll Me!